لبریز از گناه...
در آلوده ترین وضع ممکن!
دیگر چه رویی می ماند برای حاجت خواستن از تو؟
دیگر چه امیدی می ماند برای جواب دادنت؟
من اینجا
میان غربت پاکی ها
تو را می خوانم از دل!
می دانم که هر روز کوله بار گناهم سنگین تر می شود.
می دانم که بنده ی خوبی برایت نبوده ام.
اما تو کریم و رحیمی!
دستم را بگیر!
این دل نازکم
هنوز هم محتاج ترحم توست.
گرچه سیاه است و خط خطی
بازهم با توست... .
ای مهربانترین!
نگذار دیگر دلی نماند و سنگ شوم!
نگذار بی تو به سرشود روزگارجوانی ام!
مرا بخوان و در امان بدار از بدیها!
خوبترینم...
من هنوز هم دوستت دارم!