بیداد می کند شور و شوق وصالت در دلم!
کجایی که این چنین آشوبم کرده ای؟
نزدیک تر بیا!
بگذتر دیدگان خسته ام روح بلندت را در آغوش گیرند... .
سالهاست که چشم به راهند.
رحم کن بر رود خروشانی که مدتهاست آرام گرفته و همین روزهاست که از بی آبی بمیرد!
نزدیک تر بیا!
بگذار هستی ات احاطه ام کند ،تا نیست شوم و از زندان تن رهایی یابم... .